تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی
دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی
چرا چشم دلم کوره اعصای رفتنم سسته
کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته
خدایا فاصلت تا من خودت گفتی که کوتاه
از این جا که من ایستادم چقدر تا آسمون راهه
من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده
ازای احساس یاسی که تو رو از خاطرم برده
به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابم
بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه خوابو
چراگریم نمی گیره مگه قلب من از سنگه
خدایا من کجا میرم کجای جاده دلتنگه
می خوام عاشق بشم اما تب دنیا نمیذاره
سر راه بهشت من درخت سیب می کاره
سلام جیگر نمی دونم چند روز از روزی که اینو میخونی گذشته ولی امیدوارم خیلی نگذشته باشه دلم برات تنگ شده و یه مشکل بزرگ به وجود اومده که من نمی تونم طاقت بیارم به هیچکس غیر از خدا نمی تونم بگم ولی به هر حال می خوام ببینمت چون ...
دختر گلم با زلزله ها چی کار می کنی زنده ای حتما زنده ای که داری می خونی (شوخی کردم بی جنبه ) اگه می تونی برام بنویس که کی میای یزد چون خیلی باهات کار دارم...
در راه دوست کشته شدن آرزوی ماست دشمن اگر چه تشنه به گلوی ماست
گردیم دور یار چو پروانه دور شمع چون سوختن در آتش عشق آرزوی ماست
از جان گذشته ایم به جانان رسیده ایم در راه وصل این تن خاکی عدوی ماست
خاموش گشته ا یم وفراموش کی شویم بس این قدر که در همه جا گفت و گوی ماست
مار اطواف کعبه به جز دور یار نیست کز هر طرف رویم خدا رویروی ماست
هرجا که هست روی زمین ارغوان سرخ آبش زخون ما گلشن از خاک کوی ماست
گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق غم نیست چون که قالب دلها به سوی ماست
حباب ها قربانی هوای درون خود هستند